شعر و داستان

شعر: نمی دانم خدایا

سلام ورود شما به وب سایت برزام را خوش آمد عرض می کنیم با شعر : نمی دانم خدایا که به موضوع درد دل با خداوند اختصاص دارد در خدمت شما هستیم .اساسا همه ی ما انسانها سعی داریم خدا را بشناسیم و حکمتهای خداوندی را درک کنیم که این امر برایمان شاید غیر ممکن باشد چون خداوند را نمی توان کامل بشناسیم بلکه باید با اراده و اعتماد به خداوند پیش برویم. 

شعر: نمی دانم خدایا

نمی دانم خدایا
چه حکمتها تو داری در کف عرشت برایم
که بی نور و صفا کرده ای سالها سرایم
نمی دانم خدایا
بنامم این مجازات تو را تقدیر راهم
که جز نیش ها و حسرتها به نابودی کشاند امید ها را برایم
نمی دانم خدایا
در این دوران
که نا اهلان و نا آگاهان درگاهت
به سرداب ذهنی خود ادعای پیغمبری دارند
کجا شکوه کنم
وقتی که خود دانم
دهم من تقاص گناهم
نمی دانم خدایا
کنم ناله گلایه من به درگاهت
که با ترس دلم دارم که خشم تو می آید به راهم
نمی دانم خدایا
گریزانم
گریزان از تمام واژه هایی که از دهانهای کنارم
به گوشم می رسد
که گر ختمش بگیرم
هیچ ندارد جز ترحم بر سرزمین خشک افکارم
خدایا در تمام این نمی دانم های ذهنم
خودم را می کنم نزدیک
به امیدی که گر خواهی
می توانی امیدوارم کنی
با نوری که می فرستی بر صحن و سرایم
خدایا نمی دانم بگویم
آخرین زجری که دارم من به افکارم
گریزی نیست گویم من
خدایا اگر دادی تو آزارم
اگر کردی مجازاتم
با تمام دل می توانم بگویم
کماکان در انتظارم.

رای دادن
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا